روزای بهاری من
این دفعه یک خاطره میخوام تعریف کنم که با تمام خاطراتی رو که تعریف کردم فرق داره. یک روز که فرداش میخواستیم بریم قم شام حلیم بامجون داشتیم. بعد از این که شام رو خوردیم و تموم شد حدودا یک ساعت بعد دلم درد گرفت.فردا دل من اونقدر درد گرفته بود که گریم گرفت. وقتی به قم رسیدیم اولین کاری که کردیم رفتیم بیمارستان. بعد هم به زیارتگاه رفتیم.اونقدر خوب بود که اصلا یادم رفت دلم درد میکنه.
نظرات شما عزیزان:
яima |